خداحافظي باشيرمادر
عزيزترينم بهترينم نيكوترينم سلام براي ازشيرگرفتنت مي خواستم خونه خودمون اينكاررا انجام بدم ولي چون تجربه اولم بود وعكس العملت را نمي تونستم پيش بيني كنم وازطرفي مثل هميشه متاسفانه حضور یه نفر تو زندگي من وتو خيلي كمرنگه ونمي تونم روي كمكش حساب كنم وتنها مي موندم با سبك سنگين كردن نهايتا به اين نتيجه رسيدم كه چندروزي بريم خونه بابايي تا حداقل اونا بهمون كمك كنن وسختي اينكاربرامون آسونتربشه نزديكیهاي ظهررفتيم خونه بابايي ساعت دوازده ظهروضوگرفتم وبراي آخرين بارتورا بغل گرفتم وبهت شيردادم وشروع كردم به خوندن سوره يس با اينكه مي خواستم آخرين بارحسابي شير بخوري تومي خواستي بازي كني وزياد تمايلي براي شيرخوردن نداشتي ديگه نمي تونستم ج...
نویسنده :
ماماني
9:27